این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد.هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود، اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.دست های میکائیل از رزق پر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود. دست هایش خالی و دهانش باز.میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر
نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست،
نور است. تو مامور آن هستی که نان بیاوری. اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.میکائیل
راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد. در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.***خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن " کلمه و عشق و هدایت" بگذار.و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.سفره خدا گسترده شد؛ از این س مهربان ترین قلب......
ادامه مطلبما را در سایت مهربان ترین قلب... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : anitaabdollahi بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 2:39